- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
بی تو در بین حــرم بانگ عــزا افتاده وای قــاسم، عــوضِ وا عـطـشـا افتاده چــاره ای كن كه نمــانند به رویِ دستم عمــه ات از نفس و نـجـمـه ز پا افتاده حـالت مــادر تـو زار شـده در خـیــمه تا كه گیــسویِ تو در دستِ بــلا افـتاده كار، كــارِ نظـر شــومِ حــرامی ها بود اگــر این لالــۀ انـگــشـت نمــا افـتــاده به دلــم مــاند عمــو نَه، كه بگویی بابا لبت از زمــزمه و خـنـده چــرا افتاده؟ خیــز شــاید كـمـكِ لــرزش پــایم باشی كــارم از رفتـن اكبــر به عصــا افتاده لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد بدنی حــال در این سعــی و صفا افتاده دست در زیــرِ تنت بــرده ام و میپرسم بین این ســاقه چــرا این همه تا افتاده؟ شیشۀ عمــرِ من آرام نفس كِش بدجــور استخــوان هایِ شكــسته به صدا افتــاده ای ضریحِ حسنم، زود مُـشَـبَّك شده ای در حــرم بــا تو دمِ واحــسنــا افــتــاده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آشنــا بـود آن صــدایِ آشنــایی که زدی کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد بانگ إنّی قــاسم بن المجتـبـایی که زدی لشکری را ریختی، آخر تنت را ریخـتند کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی استخوان سینه ات می گفت اینجایم عـمو خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی ذره ذره چــون علــیِّ اکبــرم میـبوسمت این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
مُردن به زیر پـای تو أحلی من العسل پرپـر شدن برای تو أحــلی من العسل بی شک برای من پدری کرده ای؛ عمو آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن … با نیزه … تا خدای تو أحلی من العسل من مثل مــادرت سپــر جــان حیــدرم پهلــوی من فــدای تو أحلی من العسل من مـی روم که از لـبۀ تیــغ بـگـذرم من می روم بجای تو أحلی من العـسل
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ جــمــال خـداونــد ذوالــجــلال !بـر عـارضت سـلام رســول و درود آل ای مصطفی خصائل و ای مرتضی کمال ای فــاطمی حقیقت و ای مجـتبی جــمال ریـحــانــۀ امـام حــســن، ژالـۀ حــسیــن در بــاغ سبــز کــرب وبــلا لالۀ حسیـن آیــیـــنــۀ جــــمــــال دلآرای پــنــج تــن پا تا به سر حسینی و ســر تا به پا حسن در بین خــانــدان حســن شــمــع انجـمـن گل بوسههای یــوسف زهــرات پیــرهـن باید کــمــال حُسن پــیمــبــر بخــوانـمـت بــایــد عــلی اکــبـرِ دیـگــر بخــوانـمـت جان هـا فـدات باد کـه در حجلهگاه خون ماه رخت ز خـون جبین گـشت لالهگـون عـود و عبیر و سـوز دل و شعلــۀ درون زخمت به جای لاله به تن از عدد فزون جای حنا خضاب ز خون گشت پیکـرت جای ستـاره سنگ فرو ریخت بر سرت ازخون خضاب گشت تو را دست و موی و رو کردنـد نیــزهها به تنت جـمله ســر فــرو آبی نــبـود تـا که از آن تـر کــنـی گــلــو خــاتــم نــهـاد در دهـن تــشنـهات عـمــو خــاتم نه! بـلکه حــلــقـۀ دامــادی تو بود این داسـتــان حـجـلگــه شـادی تــو بــود مـاه رخـت بـه پـردۀ خــون در زوال شد ســرو قـد حسیـن، خــمیـد و هــلال شــد خون دلت به خصم حــرامی، حــلال شد جــان داشتی هنـوز و تنت پــایــمال شـد زیــر ســم سـتـور عــمـو را صـدا زدی تا روی دستهای عمو دست و پـا زدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
تا لاله گــون شود کـفـنــم بیـشتـر زدند از قصد روی زخــم تنــم بیشتــر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکـلی نبود گفتــم که زادۀ حــسنــم بیــشتــر زدنـد این ضربه ها تــلافی بـدر و حنین بود گــفتــم علــی و بر دهنــم بیشتــر زدند از جنس شیشه بود مگر استخـوان من دیــدنـد خــوب می شکــنم بیـشتر زدند می خـواستند از نظــر عـمق زخــم ها پهلــو به فــاطمه بــزنم بیــشتــر زدنـد دیــدند پا ز درد روی خــاک می کشم در حــال دست و پا زدنـم بیشتـر زدند
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
زره انــدازه نشد پس کـفـنـش را دادنـد کم ترین سهمیه از سهــم تنش را دادند بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین بعد ده ســال دوبــاره حَسنش را دادنـد قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند تا که حــرز حسنی هــمره قــاسم باشد عمه ها تکـه ای از پیــرهـنش را دادند داشت با ریـخـتــنش پای عمو کــم شد چه قــدر خوب زکــات بدنش را دادند گفت یعقوب: تن یــوسف من را بدهید گفت یعـقــوب: ولی پیـرهنش را دادند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجــا دل پــاکـت نداشت قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟ چهرۀ زهــرایی ام زیباست اما یک رجز روز آخـر با دم حیــدر نمی خواهی عمو؟ شال بردوش وگریبان باز وصورت قرص ماه در میان کربلا محشـر نمی خواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهـرا مــادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟ پیکرم گرچه ضعیف است؛ لیک نسل حیدرم یک فدایی این دم آخـر نمی خواهی عمو؟ یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق از برادر هدیهای پرپر نمی خواهی عمو؟
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
اگر روز است قرص ماه پس چیست؟ اگر دریــاست دلو چــاه پس چیست؟ اگــر رزمنـده، خود و جــوشنش کو؟ عبــا و قــامت کــوتــاه پـس چیست؟ ************ چنیــن که بـی قــراری وای بــر من ســوار بــی مــهــاری وای بــر مـن عــلی اکبــر که جوشن داشت آن شد تو که جــوشــن نــداری وای بر من ************ خــدایــا این پــسر آیــینــۀ کـیـسـت؟ میــان خــاک این گـنـجـینــۀ کیست؟ صــدای خُــورد گــشــتــن آیــد امــا صــدای استخــوان سیــنــۀ کیــست؟
: امتیاز
|
زبانحال نجمه مادر حضرت قاسم علیه السلام
سینه ات را مــادرانه هر نفس بوسیده ام گیــسوان عـنـبـرین را به هــم تــابیده ام سیزده سال است پای هر مناجات سحــر عطر و بوی مجتبی را از لبت بوئیده ام با نیــابت از پــدر هــمــراه عمـه زینبت من به دست خود کفن بر پیکرت پوشیده ام بعد از آن تشـیـیـع غــم بـار امام مجـتـبـی با صدای هلهله عمری به خود لرزیده ام استخوانهای تنت با خاک صحرا شد یکی ای گل یاس میان خاک و خون غلطیده ام! تار می بینم ز بس منزل به منزل در پیت دست های پینه دارم را به سر کوبیده ام هر دمی شد راس تو با محمل من رو به رو خون تازه از سرم میریخت روی دیده ام
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
همان که از لب هر غنچه آب می گیـرد ز برگ های تن گل گلاب مــــــی گیرد کسی به لالایی سنگ ها رود در خواب که رفـتـنـش ز حــرم خــواب می گیـرد ز قصّــه ی تن و تابوت و تیر پرسید و به سنگ و نیزه زهرسو جواب می گیرد که گفته است که وقـت نماز آیات است خسوف گشــــته و یـا آفتاب مــــی گیرد رکاب صبح عمویش گرفت وشـب، دشمن برای نیزه ســـواری رکــاب مــی گیرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
بس که زخم ازچارسوبنشسته بر زخم تنم پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم گشتــه ام نقش زمین مگذار پــامـالـم کنند گر چه پرپر گشته ام آخرگل این گلشنم بی زره آورده ام رو جـانب میـدان عشق تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم دوش با من گفتی ای جان عمو قربـان تو آن که در راه عـمــو باید فـدا گردد منم زودتربشتاب و جسمم را ببرگیر ای عمو زآنکه میخواهم درآغوش تودست وپا زنم من به جای اکبر و تو نیزهمچون مجتبی دست افکن چون پدر ازمرحمت برگردنم (میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوزد تا زسوزت شعله بر خلق دو عـالم افکنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
از خیمه خرامید قد و قــامت قــاسم قرص قمر آل حسن حضرت قاسم دل میبرد از اهل حرم طلعت قاسم یاد حسن احیا شده از حالت قــاسم در چشم خریدار ، عقیق یـمن آمـــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد این قامت رعنا به حرم کرده قیامت تکرارِ حسن آمده با هیبت و عـزت پوشیده کفن جای زره بر قد وقامت شاید که بگیرد زعمو هدیة رخصت سربــاز سپـــاه علیِ بت شکن آمــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد در پیش نگاه حرم و دیده ی عباس شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس میریخت زچشمان عمو بارش الماس میدید از آن دور،عدواین همه احساس بر مقدم او نُقل وگلِ یـــاسمن آمــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد افکند نقاب از رخ وسربند عیان شد یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبـــان شد فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد این همهمه در لشگر کفار بیان شد این کیست که جای زِرهش با کفن آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد ناگــاه رقیبانِ دغـل حیــلــه نمودنـد روبَه صفتانی که ز هــر طایفه بـودند گِردِ یلِ نامیِ حسن حـلـقــه گشودند هر لحظه براین حصر، زکفارفزودند از هــر طرفَش نـیـزه میان بدن آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد آن قامت رعنا و همان آیت سبحــان با نیزه و شمشیر،هم آغوش، شد این سان فریاد زد از زیر سم مرکبِ عدوان این سینه ی بشکسته فدای تو عموجان زهــرا به کنار تن بی جــان من آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
اشکهای حسن از چشم تــرت میریزد نالۀ اهـــل حــرم دور و برت میریزد پسرم با رجزت لرزه به میــدان افتاد هیبت لشگری از این جگرت میریزد گرچه با باقی عـمـامه رخت را بستم جذبه حیــدری ات از نظرت میریزد ازتماشای تو یک دشت به تکبیرافتاد جلوه ی ذات خدا از شجرت میریزد حمله ای سوی عدوکردی وسرهامیریخت لشگر ابــرهـه با یک گذرت میریزد دورتا دور تو خاراست گلم زود بیا پــای این منظره قلب پـدرت میریزد ناله ات را که شنیدم نـفسم بـند آمد.. دیــدم ای وای تن محتضرت میریزد بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد! ببرم بر سر دوشم کـمــرت میریزد! کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را دست سـویت ببــرم بیشترت میریزد شاخ شمشاد من از سم فرس سروشدی که به هرجای بیابان خبرت میریزد..
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
با نقاب بسته هم محـشر کند ابــروی تو یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو تــا صدای نالــه آمد که عـمـو مُردم بیا همچنان باز شکاری تــاخـتم رو سوی تو ازسر زین گو چگونه برزمین افتاده ای جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو از سرمرکب زدم دست عدوی بی حیا تاکه دیــدم بیـن مشتش کـاکــل گیسوی تو جنگ مغلوبه شده مـادر نگهدارت بود میرسد تنها ز زیــر ســم مرکب بــوی تو پا مکش برخاک کاری برنمی آید زمن میزنی پرپر خجــالت میکـشم از روی تو
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند با یاس ســرخ بــاغ پیغمبر، چـه کــردند گــرگــان کوفه، جسم او در بَر گــرفتـند با هــم گــلاب از آن گل پـرپــر گـرفـتند با ســوز دل زخــم تنش را تــاب دادنــد آن تـشـنـهْ لب، را از دمِ تـیــغ آب دادنـد جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شـد پیـراهــن خــونیـن او، با تن یـکــی شــد "بنسعد ازدی" بر تنش زد نیزه ازپشت هر سنگـدل، یکـبار آن شهزاده را کشت افتاد، روی خــاک و عـمـو را صـدا زد مانند مــرغ ســر بریــده دست و پــا زد فـرزند زهــرا همچـنــان بــاز شکـاری آمــد بــه بــالای ســرش بــا آه و زاری در دست گـلچـیــن، دید یاس پرپرش را میخواست،کز پیکرجدا سازد سرش را با تیغ بر او حمله، چــون شیـر خدا کرد دست پـلـیــد آن ستـمـگــر را جــدا کـرد لشکــر، بـرای یــاری او حـمـلــه کردند آوخ! که با آن پـیـکــر خونین چه کردند از میـهـمــان خویش اسـتـقـبــال کــردند قـــــرآن ثـــارالله را پـــامـــال کـــردنـــد با آنـکــه بر هـر داغ، داغ دیگرش بود این داغ دل، تـکــرار داغ اکـبــرش بـود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
سینه به سینه رو به حرم می برم تو را باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تـو را آنقدر خــاطــرِ تو بـرایـم عـزیـز هست حتی شده به رویِ سـرم می برم تـو را چه آبــروئی از مـنِ تنـهــا خـریـده ای ای داغِ مانده بر جگرم می برم تـو را خیـلــی مواظبم كه نریزی ز دستِ من بر مژه های چَشمِ تــرم می برم تـو را طاقت بیــار چند قــدم بیشتر كه نیست با آب و تـابِ بیـشـتــرم می بـرم تو را از هـم مپاش، كارِ مـرا زارتــر نكــن من قول داده ام ببـرم، می بــرم تو را در چَشمِ مـادرت به چه رویی كنم نگاه ای بی زِرِه شده سپـرم، می برم تو را بردنــد بـرعبـا پـسرم را ولـی خــودم هر طورهست ای پسرم، میبرم تو را نازك شدی ز پیـرهنـت پیـرهـن تـری تا نشكنی تكان نخورم می بــرم تو را روشن شده است چَشمِ من از قدّ كشیدنت سینه به سینه روبه حرم می برم تو را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
شعــری سروده ام به بلنـدای کــربــلا هــر مصرعش حکایت شبهای کــربلا من یــادگــار نـستــرن بــاغ کـوثــرم غیر ازغم حسین غمی نیست درســرم من آبــرو بــرای یـتـیـمـان گــرفته ام شکــر خــدا اجازه ی میدان گـرفته ام خورشیدم ازکرانه ی زهرا دمیده است حُسن حَسن میانه ی میدان رسیده است از حُسن رویــم آبــروی ماهتـاب رفت مژده، که پای کوچک من تا رکاب رفت شیرازه ی مفاصلم از هــم گسسته شـد هر بـنـد استـخــوان تن من شکـستـه شد بنگرعمو مرا که در این حال محتضر قــدّی کشیده ام که تـو نشناسی ام دگـر احلی من العسل شده احــوال این یتـیـم بنگر عـمــو شکسته شده بال این یتـیـم لب تشنه تر ز تشنگی ام کــوثری نشد پاشیده تـر ز پیکــر من پـیـکــری نشد من خــاطــرات سـبــز دیــار مدینـه ام گل کرده جای سمّ ستوران به سیـنه ام
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
چشم هایش همه را یاد مسیـحــا انداخت در حرم زلزله ی شــور تمـاشـا انداخت هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گــریــه جلوی پای عمو بود خـودش را انـداخت با تعجب همه دیــدنــد غــم بــدرقـه اش کوه طوفان زده را یک تنه ازپا انداخت بی زره رفت و بــلا فاصله بــاران آمد هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت نیزه ای از بغل آمد زد و او را انـداخت اسب ها تــاختــه و تـاخـتــه و تاخته اند پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت با عـمــو گفتن خود جــان عمو را برده آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انـداخت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
جان سپــر، شمـشـیر آه دل، زره پیراهنم دل شکسته کــام تشنــه اشک دامن دامنم آن که گرید بر غریبی امامش زیــر تیـغ وآن که درامواج خون بر مرگ می خندد منم من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر احتـیـاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم آب تـیـغـم در گـلـو شیرینی کـامم عطش زخــم روی زخــم، تنها مرهم زخم تـنـم ای پــدر بر دیــدۀ من پـای بگذار و ببین وقت جان دادن بود دست عمو بر گردنم گاه، گریم برحسین وگاه، سوزم ازعطش در میان آب و آتش هـمـچو شمع روشنم ازهمان روزی که پا بگذاشتم در این جهان منتظر بودم که سر در مقدم یـار افـکـنم ای عموجان،من که عمری درکنارت بوده ام حـال بـنگــر بی کس و تنها کنار دشمنم گر چه (میثم) کم بود از خار راهی پیش ما فیض بخش او زعطرخویش دراین گلشنم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
گل من چرا زخمی از نیش خـاری پـــراکـنــده در دامــن لاله زاری؟ مرا داغ لبهای خشک تو بــر دل تو بهرچه ازچشم خود اشکباری؟ تنت مثل جــوشن شده حلقه حلقـه تو دیگر نیازی به جـوشن نـداری مزن اینقدر دست و پا روی دستم قـرار دل مـن چـرا بـیقـــراری؟ تو ماه به خون خفـتهام در زمینی تو باغ خــزان دیــدهام در بهـاری شهیدان نهادند بر خاک، صورت تو سر بر سردوش من میگذاری چگـونه عــمـو زنـده بـاشد ببـیـنـد تو جان برسر دست اومیسپاری؟ چگـونه عسل از دم تیغ خـوردی که خون از دهان تو گردیده جــاری خدایت دهد اجر، «میثم» که بـر ما ز دل میسرایی، به خون مینگـاری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
رفتند یـک بــه یک همـۀ هـمرهـان مــن من مانــدم و غــمی که بریــده امـان من شیرینتر ازعسـل که شــنـیـدی، بـیا بـبین بــگذار لحـظهای تـو زبان در دهان مـن
: امتیاز
|